زمان مسافرخانه و ابر مسافر
و الان آخرین مسافر هم گذاشت و رفت
بدهي حسرتت تموم نشد؟
کجایی ماهروی من
شب از بین میره و روزها پژمرده می شن
و چشمانم پر از اشک می شه
خاطرات نزد من می گریند
پاسگاه پلیس ساخته شد ؟
دستبند به دستهایم زده شد؟
ببین امروز هم به سر رسيد
پير شدم
و در راه عشق فرسوده
.و توماهروی من
مثل برگ خشکی که از شاخه جدا میشه
مثل آهی که باصدای بلند از لبانم جدا شدی
.هرجا که هستی برگرد.بر گرد ماهروی من
.بدون تو نمی شه
و از چشام خون می چکه
اگر مي توني بیا, بيا و بمون
چون که من مثل آخرین نفس لرزانم
چون که من . بی تو هستم
از شاعری که نمی شناسم برای ترانه ای به
Murat Göğebakan.Ay yuzlum
درباره این سایت